It is a strange sort of pain "to die of yearning for something you'll never experience"

Monday, December 29, 2003




مردک رقت انگیزیست.
می گوید وقتی اخم می کنی زیباتر می شوی
حرفش تمام نشده، با لبخندی باسمه ای تمام دندانهای کوچکم را نشانش می دهم.
چشمهایش گشاد می شوند،خنده هیستریکی می کند و دیگر صدایش را نمی شنوم.
به پس ِ سرش نگاه می کنم
تنهاییش،
کلمات محدودش،
زندگی ناآشنایش،
نام غریبش،
مادرش که در دور زندگی می کند
اینها همه
اشکم را در می آورند.

آسوده بخواب ای "پیامبر".
شاید جاودانگی از آن تو نبوده است.


I donno what to say...
There's this thing moving in my throat.
Wish I could make it go...wish I could cry...
I know what's it like for one to feel that his life changes in less than a minute…
Bam would be regretted in my mind…

Thursday, December 25, 2003





برای "ر" کودکی که شناختم.



و ما هیچ وقت دیگر به اندازه آن لحظه خوشبخت نبوده ایم...
آن لحظه...آن درک ناب...آن گشودگی مردمکهای لرزانت...
آن نگاه نگران و آزرده تو و بعد سکوت،سکوتی به اندازه یک بازدم و سپس دوباره آرامش...
متشکرم.




Wednesday, December 24, 2003

hey people...i'm gonna sing !
so check this out!

Saturday, December 13, 2003




منتظر می مانم
تا اشک برسد
تا بیهودگی
تا تنهایی
در این اتاق رنگارنگ سرد...

مایعی سیاه می نوشم
پسرکانی سفید می بینم
نوایی آشنا می شنوم

چشمهایم گرم می شوند
و سپس
از نو
شکل می گیرند در حدقه های کوچک و متعجبم
سر گیجه دارم

دستهایم را می فشارم
بر سطح لیز سیاه
دستهایم داغ می شوند
دستهایم زیبا می شوند
دستهایم تنها می شوند


Saturday, December 06, 2003

And here it is, just like the way it was at the beginning.

Do you still think I’m beautiful now that the lights are on?
Do you think I’m the same girl now that the lights are on?

You ask me what I’m thinking
You scratch my head and the answer is gone
Words
Words
Teeth
“I love you”?
Phew! Who cares anyway?

I don’t think that I’m the same girl now that the lights are on
Don’t bother to comfort me
I am comforted by the corner of lonely green walls... I am!
I am a woman now.
This thing was first in English, some one asked me to translate it....i guess it somehow sucks to do a translation!




آیاهنوز مرا زیبا می پنداری،
اکنون که همه چراغها روشنند؟
آیا مرا دخترک پیشین می پنداری،
اکنون که همه چراغها روشنند؟
می خواهی بدانی که به چه فکر می کنم.
کلمات…
کلمات…
دندانها…
"دوستت دارم"؟
پوه! چه اهمیتی دارد؟
خودت را برای تسکین دادنم به زحمت مینداز.
کنج دیوارهای تنهای سبز مرا پیش از این تسکین داده اند.
اکنون که همه چراغها روشنند دیگر دخترک پیشین نیستم
زن شده ام.

Hypersmash.com