It is a strange sort of pain "to die of yearning for something you'll never experience"

Sunday, January 25, 2004



شادی، صابونی لیمویی ست که از فکر بوئیدنش پوستم گرمیگیرد.
شادی،بندهای صبورو زیبای انگشتان توست.
شادی،ابروهای خمیده مادرم است.
شادی،چشمان عمیق برادرم است که به کودکش، من ، می نگرد.
شادی، خنده چشمان سیاه لیلاست در یک عصر شنبه.
شادی،لمس لکه های قرمزیست که در صدای پسرکم می شنوم.
شادی،آسپرین های مداوم مردی است که گویا نسبتی با من دارد.
شادی،خواندن پیغامی است که می گوید: " چطوری اَ ن ؟".
شادی،شنیدن صدای نرم ِ گندمگون ترین زن دنیاست.
شادی... شادی... شادی...
سپاس می گویم تو را
ای یگانه ترین،
ای زیباترین،
ای "من".


Monday, January 19, 2004

I Will

I will
lay me down
in a bunker
underground

I won't let this happen to my children
meet the real world coming out of your shell
With white elephants
sitting ducks
I will
rise up

Little babies' eyes, eyes, eyes, eyes
Little babies' eyes, eyes, eyes, eyes
Little babies' eyes, eyes, eyes, eyes
Little babies' eyes, eyes, eyes, eyes, eyes, eyes

(Radiohead)


I won't let this happen...


Thursday, January 15, 2004



هیچ لازم نیست بگردی دنبال دلایل ِ بزرگ بزرگ واسه خوب بودن.
بشین تو خونه ات،برنامه کودک ببین.
یه چایی شیرین گنده درست کن و نصفشم موقع هم زدن بریز رو سرامیکای تمیز آشپزخونه.
وقتی بچه سرایدار میاد دم در خونه ات دستاشو پر کن از شکلات.
بیا بشین پشت کامپیوترت ،
وبلاگ نخون...نخون....نخون....نخون...

Friday, January 09, 2004

Making love to black wires, my feet burn.
I'm sweating.
Who's behind my window?
I'm tired
And I wanna swim in my ceiling.
"Is it just me or is it hot in here?"
.
.
.
.
Don't speak my name; it makes me feel lonely…
Lonelier…







I wish I knew how to swim…


Wednesday, January 07, 2004



می ترسم...
می ترسم روزی گیسوان گندمگونت را ببینم
و آن نگاه را
-که خون را منجمد می کند-
و دستانت را..
و تو را...
می ترسم از روزی که این همه را ببینم
و
باز نشناسمت
گندمگون ترین...
الماس ترین...
.بیدار شو...




Hypersmash.com