It is a strange sort of pain "to die of yearning for something you'll never experience"

Monday, January 31, 2005


دخترک آنجاست
با گونه های کبود
و انگشتانی که هر روز کوتاهتر می شوند

من نشسته ام
تماشایش می کنم
آرامم
نگاهم می کند
چشمانش را می بندد
لحظه ای،
و آرزو می کند

درد می آید
من خشک می شوم
چشمانش را باز می کند
درد می پیچد
دخترک اما
خیره می ماند به صدای زنگها
آرام است

چشمانم را می بندم
نفسم را حبس می کنم

دخترک می خواند
دیگر چیزی نمی بینم
جز صدای درد که می پیچد درون دستانم

Hypersmash.com