It is a strange sort of pain "to die of yearning for something you'll never experience"

Thursday, August 12, 2010



شعر در من می جوشد
ناگهان و سهمگین
در بعد از ظهر یک پنج شنبه که خورشید می بارد در بیرون پنجره


و من به صدای تو
دلتنگ روزهایی می شوم
که برگهایی بودیم روی شاخه یک درخت

باد ما را به زمین کشاند
و بزغاله ای به دندانمان کشید
و جه خوشبخت بودیم




The demon in me
keeps clawing my insides
I can feel his longing to break free of my veins

And I'm shivering
What if he leaves?

Tuesday, August 10, 2010




ناگهان
از پس سالیان
سر بر می آورد
عشق نازک نو جوانی ام
حیران و سرخوش

Hypersmash.com