It is a strange sort of pain "to die of yearning for something you'll never experience"

Friday, February 28, 2003


به سميرا زنگ زدم...براش گفتم که دو نفر ديگه زنده نيستند...دو مرد جوان...
همينطور که توي سکوت بین جمله هام صدای نفس کشیدنشو گوش می کردم اشکهام کم کم راه افتادن(اتفاقی که خیلی کم پیش میاد)....
سمیرا صدای اشکهام رو شنید و گفت اما، تو الان برای اون گریه نمیکنی،برای اون گریه میکنی؟
اونوقت بود که خودمو دیدم که لبخند زدم و گوشی تلفن رو نزدیکتر آوردم و گفتم:
می دونی، واسه همینه که دوستت دارم..

No comments:

Hypersmash.com