It is a strange sort of pain "to die of yearning for something you'll never experience"

Saturday, September 27, 2003


Sitting here on my own
Feeling gravity on each bone


I’ve become so numb that I can’t even feel my own sound...

I’ve missed you;
Like ever other Saturday...

Friday, September 26, 2003



سکوت...
همه جا پر از سکوت است.
در خنده های دوست زیبای من
در عربده های مردی مست
در نوازش دستان ناشی جوانکی که آرام آرام، پوست شفاف صدا را میشناساند به ما.
در میان گیسوان کدر زنی که زندگیش را نگاه می کند و گربه هایش را.
در دستانم که در پیرامونم معلقند.
در تمام خطوط درهم و آشفته سقف اتاقم
در کسالت ِ دیدن تو
در کسالتِ فکر ِ دیدن تو

Thursday, September 25, 2003

fuck off........ will you?


خوبیش اینه که آدم حس لامسه شو از دست می ده..... خیلی خوبه! تازشم اون موقع آدم می تونه خودشو گاز بگیره و حس کنه که تنها نیست.....
گر چه همش توهمه.............. ت و ه م ........
پاشو واسه من آب بیار یارو............
..سر راه ببین من اون گلدونارو شکستم یا نه.. مرسی...

Wednesday, September 24, 2003


حسین داره این کتابه رو می خونه...خیلی قشنگه که هر چند وقت یکبار شروع می کنه یه تیکه شو بلند می خونه که منم بشنوم.....
........
…در هر سحرگاه،دنیا،دوباره بکر و پاک متولد می شود.اگر غمگین باشی مرا آنطور که باید دوست نداری…

اوژن یونسکو/بازی کشتار

Tuesday, September 23, 2003



بزک چشماتو پاک می کنی، چقدر خونه سرده..صدای ناتور خیابون پشتی میاد..
می ری توی آشپزخونه... در یخچالو باز می کنی و می زنی زیر گریه... چقدر زن بودن دردناک و نارنجیه... و چرا چشمات اینهمه خشکن؟

Wednesday, September 17, 2003

"Oh Mrs. Dalloway, always giving parties to cover the silence..."

Me...Always shopping to break it;
Every time hopin' this'll do...but in vain!

what was it that went wronge peter?

I know what was missing monsieur; a bit of me, a bit of you...
Fuck, I’m sick of swallowing myself in front of you all;
Lovely, lazy jerks!!!!
No hard feelings,Right?

Saturday, September 13, 2003


در خیابانهایی که به خانه تو می رسند مردی گریسته است
به خاطر من....
در خیابانهایی که به خانه تو می رسند...مردان بیشماری می بینم...همه خسته و عرق کرده و عجیب زیبا...
راه می روم در خیابانهایی که به خانه تو می رسند
بوی تن مردان تمام پیاده رو را پر کرده است
چه معصومانه می روید...چه بی دلیل...
موهایم را دوست دارم امروز...
دلم می گیرد هنگامی که می بینمش، آجرهایی چرب و کشدار آن را در خود پیچیده اند...
مردی مرا نگاه می کند..گیج و خسته و متعجب...زیر لب چیزی می گوید..
احساس لیز خوشایندی ست....
مردک غریبی است..با پیراهن آبی و لبخند صورتی باریکش که بوی توتون می دهد...
می دانم که برای ناهار روی یک صندلی لهستانی خواهد نشست
و به صدای آرواره هایش گوش خواهد داد و این گریه ام می اندازد
موهایم را دوست داشتم امروز...
می روم بخوابم...قبل از اینکه بروی چراغ را روشن کن...




Thursday, September 11, 2003

"when all of my cloths feel like somebody's old throw aways.."

Wednesday, September 10, 2003

I don't belong here…


what did you expect?

Monday, September 08, 2003

...How's it happening???

Saturday, September 06, 2003

You're so fuckin' special
Yeah you were so fuckin’ special…
And it hurts me to know that you still are!

You should know that you're not the only one who can hurt me...

Thursday, September 04, 2003

My hands have been aching since I saw us
And I want to cut my wrist so badly,
I eat again and I’m afraid…
I have a new pair of trousers and a puzzle
I saw the sun through the waterfall today and I felt like someone was trying to hang me
And I wanted you to be there
I haven’t talk to the so-called “looser” for 2 days and I’m still clean…
There’s this French song which I don’t understand a word and have been listening for 3 days…
Didn’t you notice that he’s high?
Don’t be so shy.
Do you like more pie?
----------------
My hands are trembling like my feet on a rock
I’m off…goodnight

Monday, September 01, 2003

Receiving only junk mails on my birthday,
I’m happy even with my nails reminding me the light and the smell and the sound….
I’m 21 now... And it feels yellow!!
Hypersmash.com