It is a strange sort of pain "to die of yearning for something you'll never experience"

Wednesday, July 21, 2004


 

زنک مهربان است.
تماس دستانش با پوستم دردناک و سرد است.
نفسم را حبس می کنم.
برایم از جوانیش می گوید، از پوست صاف شکمش.
دستانش زبر است،شکمم درد می گیرد.
مرا به درد می آورد و سپس می بوسدم.
چشمانم اشک دارند، نفس عمیقی می کشم.
از روی تخت بلند می شوم.
چه خوب که نیست.
صابونها بوی لیمو می دهند.
و
دنیا پر از آناناس هاییست که دهانم را زخم می کنند. 
  
  
 



No comments:

Hypersmash.com