It is a strange sort of pain "to die of yearning for something you'll never experience"
باروون میاداز شیشه نیمه باز پنجره تاکسیمی ریزه روی منخیس میشماما پنجره رو نمی بندمبعدش اینا رو واسه تو میگمباروونم تند میشه…تو جوابمو میدیمن انگشتامو می کشم به شیشه خیسانگشتام تر میشن چشامو می بندمو بوی چمن خیس حیاط خونتون و می شنومۀ"شادی خورشیدی ست که در دل می درخشد.."