It is a strange sort of pain "to die of yearning for something you'll never experience"

Wednesday, August 11, 2004


از خواب بیدار می شوم
اما از تختم بیرون نمی روم
سقف تما شا می کنم تا ساعت 8 برسد.

چایی شیرین می نوشم و لک های میز آشپزخانه را می شمرم.
امروز چهارشنبه است.
چهار شنبه ها آبی اند.
آبی خوب است.
دارا هم این را می داند. انارها مال اوست.

زن درون تاکسی خیاری را گاز می زد.
آرام می جوید که ما نفهمیم.
ما نفهمیدیم.
می دانی که چگونه است.

کتابی آبی می خرم.
سرخوشم.
آواز می خوانم و ته دلم به ترمزهای مردان می خندم.
ته دلم.


No comments:

Hypersmash.com