It is a strange sort of pain "to die of yearning for something you'll never experience"

Tuesday, October 26, 2004



حال و بالم خوب است
تمام روز راه رفته ام و خندیده ام
به خانه که بازگشتم
زنانی را دیدم که در سایه نشسته بودند
و به زندگیشان نگاه می کردند
چونان کودک متعجبی که حشره ای را

برایشان پرگویی کردم
از دستپختشان تعریف کردم و از عشاق جوانیشان
می ترسم لحظه ای سکوت جلوی دهانم را بگیرد
کنارتر می آیم
حتی صدای تو هم خسته تر به گوشم می رسد

اینجا نشسته ام
خوشم
به موهایم قسم که خوشم
صدای خوب زن و مردی را گوش می دهم
فقط نمی دانم چرا دستم ضعف می رود
یا اینکه چرا پلکهایم داغ می شوند
یا چرا خنده هایم کشدار و بلند شده است

Sunday, October 24, 2004


گنجشکم غمین و ساکت نشسته است
من برایش دانه خواهم ریخت
او تکان نخواهد خورد
گنجشک کوچک من منتظر است
جایی زیر نور،
که میله هایی آن را تکه تکه کرده است،
دوست مهربان من نشسته است
باد،خورشید و دنیا او را نوازش می کنند

Sunday, October 17, 2004


زیر نور گرم نشسته ام
بیابان خالی در کنارم عقب عقب می رود
خاک
سنگ
گهگاه سبزه ای، درختی
زن می خواند
عاشقانه صدای نفسهایش را گوش می دهم
زن می خواند در جعبه سیاه بدترکیب
گوش میدهم و گیسوانم بلند می شوند
دیگر حتی نرم هم نمی شوم
فقط صدای نفسهایم را بین نفسهای زن گم می کنم

بیابان می ایستد
این منم که می دوم


Monday, October 11, 2004


باد
که می پیچد به دور انگشتان متعجبم
آب
که می روبد مرا
درد
که هر صبح خودش را نشانم می دهد
مادرم
که گیسوان سرکشم را نوازش می کند
کودکانم
کودکان بیقرار و متولد نشده ام...

Wednesday, October 06, 2004



The slime of all my yesterday´s
rots in the hollow of my skull

and if my stomach would contract
because of some explicable phenomenon
such as pregnancy or constipation

I would not remember you

(Sylvia Plath)
Hypersmash.com